جدول جو
جدول جو

معنی خسته تن - جستجوی لغت در جدول جو

خسته تن(خَ تَ /تِ تَ)
مجروح بدن. زخمین تن:
زواره بیامد بر پیلتن
دریده برو جامه و خسته تن.
فردوسی.
همه کشته بودند ماخسته تن
گرفتار در دست آن انجمن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
خسته تن
مجروح بدن
تصویری از خسته تن
تصویر خسته تن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خسته دل
تصویر خسته دل
آزرده دل، غم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسته بند
تصویر خسته بند
پارچه، نوار و مرهمی که بر روی زخم و جراحت می بندند، شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید
(سُ تَ)
بی حال. بی رمق. بی جان:
تشنگی بادیه برده بلب دجله فتاد
سست تن مانده و از سست تنی سخت غمی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 928)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ)
غمگین. دلتنگ. ناشاد. ملول. غمناک. غصه دار. غمدار. غم زده
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ خَ)
آنکه درصدد خریدن چیزهایی است که صاحب آن درمانده و از این رو به ثمن هر چه بخس تر فروشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ دِ)
دل فکار. دل افکار. دلخسته. غمناک. غمین. دلتنگ. (یادداشت مؤلف) :
بیاورد پس خسرو خسته دل
پرستنده سیصد عماری چهل.
فردوسی.
از اندیشگان زال شد خسته دل
بران کار بنهاد پیوسته دل.
فردوسی.
که هستند ایشان همه خسته دل
به تیمار بربسته پیوسته دل.
فردوسی.
بدادار گفتا جهان داوری
سزد گر بدین خسته دل بنگری.
فردوسی.
ملک ما بشکار ملکان تاخته بود
ما زاندیشۀ او خسته دل و خسته جگر.
فرخی.
خوار باد و خسته دل بدخواه جاه و دولتش
گر به بغداد است و ری یا در طخارستان و خست.
سوزنی.
خسته دلم شاید اگر بخشدم
کلک و بنان تو شفای جنان.
خاقانی.
طاعنان خسته دلش می دارند
خار در دیدۀ طاعن تو کنی.
خاقانی.
زین واقعه چرخ دل شکن را
هم خسته دل وفکار بینید.
نظامی.
گردد ز جفات صاحب ملک
آگاه و تو خسته دل شوی زان.
بدر جاجرمی.
گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی
عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن.
سعدی (طیبات).
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ.
سعدی.
مرا با آن چنان الفتی نبود که از مفارقتش خسته دل باشم. (گلستان سعدی).
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در خروش و در غوغاست.
حافظ.
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم.
حافظ.
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ ذَ دَ)
مجروح گشتن. مجروح شدن. جراحت برداشتن. زخمدار شدن: عبیداﷲ عمودی آهنین در دست داشت بینداخت بر روی مختار آمد و لب زیرینیش خسته شد بفرمود تا زندانش بردند. (ترجمه طبری بلعمی). تیری از مسلمانان به ملک روم آمد و خسته شد. (ترجمه طبری بلعمی).
که از کارتان دل شکسته شوند
برین خستگی نیز خسته شوند.
فردوسی.
پس صید خسته شده تیز گام
چه تازی همی خیره در دست دام.
اسدی.
هر دل که طواف کرد گرد در عشق
هم خسته شود در آخر از خنجر عشق.
خواجه عبداﷲ انصاری.
عاقبت ملک الروم را تیری رسید خسته شد رومیان بهزیمت باز گشتند. (مجمل التواریخ و القصص). و مردم بسیار کشته و خسته شدند. (ترجمه اعثم کوفی) ، درمانده گشتن. وامانده شدن. (از ناظم الاطباء). مانده شدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَدَ)
مجروح گشتن، جراحت برداشتن. مجروح شدن. خسته شدن:
بمادر خبر شد که سهراب گرد
به تیغ پدر خسته گشت و بمرد.
فردوسی.
، وامانده شدن. مانده شدن. درمانده شدن. قدرت انجام کاری رااز دست دادن، آزرده دل شدن. رنجیدن. رنجیده خاطر شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسته دل
تصویر خسته دل
آزرده دل، مصیبت زده غم دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسته بن
تصویر پسته بن
درخت پسته
فرهنگ لغت هوشیار
آزرده خاطر، آزرده دل، دل آزرده، غمدیده، ماتم دار، مصیبت رسیده، رنج دیده، رنج کشیده، محنت دیده، عاشق، شیفته، شیدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
تتعب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
Tire
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
fatiguer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
zmęczyć się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
kuchoka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
устать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
ermüden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
تھکنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
ক্লান্ত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
피곤해지다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
疲れる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
להתעייף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
थकना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
втомитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
moe worden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
cansar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
stancarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
cansar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خسته شدن
تصویر خسته شدن
เหนื่อย
دیکشنری فارسی به تایلندی